کتاب حاوی هشت داستان از نویسنده است.
داستان "ماجرای گذرنامهی من" با این جملات آغاز میشود:
"سالها قبل من در لندن ساکن بودم و برای اولین بار تصمیم گرفتم به نیویورک بروم چرا که خواهرم چهار ماه قبل به آنجا نقل مکان کرده بود و میخواستم کریسمس را با او بگذرانم.
سه شب قبل از سفر شروع کردم به جمع کردن وسایلم و وقتی برای برداشتن گذرنامهام کشوی لوازم اداریام را باز کردم …
وای - آنجا نبود. این غیرممکنه.
از تابستان گذشته که به یونان سفر کرده بودم آن را همین جا گذاشته بودم. همه وسایل و صورت حسابهایم را به این امید که پیدایش کنم جستجو کردم. تمام محتویات کشو را بیرون ریختم و یک به یک را گشتم - نه، نه این جا نیست.
دهانم خشک شده بود و قلبم به تندی میزد. اما به خودم گفتم: همین جاست، فقط نمیتوانم آن را ببینم. مگر مادرم همیشه نمیگفت من حتی نمیتوانم آب را در رودخانه پیدا کنم …"