کتاب حاوی 4 داستان کوتاه از نویسنده است.
اولین داستان کتاب با این جملات آغاز میشود:
"اگر چشمهایش را ببندد و تا ده بشمارد، او را احساس میکند، پیش از آنکه ببیندش.
"رز، همه جا را دنبالت گشتم."
از اسم او خوشش میآید. دوست دارد نام دختر را بگوید و در دهانش نگه دارد. رز همیشه با اسمش احساس غریبی میکرد تا اینکه با صدای مرد، بسان گل رز، زیبا شده بود. مرد به زودی میآید؛ اگر نفساش را تا جایی که دیگر نتواند، نگه دارد؛ اگر تا صد بشمرد. دارم میآیم. مشتهایش را در هم گره میکند، آهی عمیق میکشد و آنقدر نگهاش میدارد تا چشمهایش سیاهی برود. ولی چشمهایش را باز میکند، باز هم سیاهی است. باران میبارد ..."