درباره كتاب 'سنجابها (یادگارهای نادر ابراهیمی)':
پلنگی از سرزمینهای دور وارد جنگل بزرگ میشود و همان روز اول سنجاب کوچکی را شکار میکند. برادر سنجاب که با بقیهی سنجابهای دیگر به بالای درختان جنگل فرار کرده، بر سر پلنگ فریاد میکشد و پلنگ را شماتت میکند. پلنگ که فکر میکند سنجاب دارد به او دشنام میدهد، به بقیهی سنجابها پیغام میدهد که اگر سنجاب کوچک را از جنگل بیرون نکنند، حسابش را با همه سنجابها تسویه خواهد کرد. سنجابها هم که ترسیده بودند و جنگیدن بلد نبودند، از سنجاب کوچک میخواهند که جنگل بزرگ را ترک کند.
سنجاب کوچک، غمگین از اینکه همنوعهایش از او حمایت نکردهاند، جنگل را ترک میکند. اما بعد از خروج از جنگل هرجا که قدم میگذارد میبیند که قبل از خودش خبر دعوای او با پلنگ رسیده و از ترس پلنگ در هیچکجا حاضر نیستند که او را پذیرا باشند ...