درباره كتاب 'تحت تعقیب (از سری کتابهای جک ریچر - کتاب هفدهم)':
وقتی جک ریچر بهقصد سفر به ویرجینیا با بینی شکسته کنار جاده ایستاده است، ماشینی جلوی پایش توقف میکند که سرنشینهایش دو مرد و یک زناند. آنها در طول مسیر با ایستوبازرسیهای متعددی روبهرو میشوند و ریچر به تدریج متوجه حرفهای ضدونقیض و رفتار شکبرانگیز همسفرهایش میشود. چند کیلومتر عقبتر، اف.بی.آی. در حال تحقیقات قتل مردی است که به گفتهی یک شاهد عینی همراه دو مرد دیگر وارد یک تلمبهخانه شده و فقط دو مرد از آن بیرون آمدند ...
داستان با این جملات آغاز میشود:
"شاهد عینی گفت او درواقع آن اتفاق را ندیده است. ولی به چه شکل دیگری ممکن بود رخ داده باشد؟ کمی بعد از نیمهشب مردی با پالتو بارانی سبز وارد انبار بتونی کوچکی شده بود که یک در بیشتر نداشت. دو مرد با کتوشلوار مشکی هم پشت سرش وارد شده بودند. وقفهای کوتاه پیش آمده بود. دو مردی که کتوشلوار مشکی به تن داشتند دوباره بیرون آمده بودند.
مردی که پالتو بارانی سبز به تن داشت دیگر بیرون نیامده بود.
آن دو مرد کتوشلواری به چابکی ده متر راه رفته و سوار یک ماشین قرمز روشن شده بودند. شاهد رنگ آن را رنگ ماشین آتشنشانی توصیف کرده بود. قرمز درخشان. نسبتا نو. به گمان شاهد عینی یک سواری چهاردر معمولی بود. یا شاید هم پنجدر. یا سهدر. ولی قطعا کوپهی دودر نبود. به گمان شاهد عینی تویوتا بود. یا شاید هم هوندا. یا هیوندای. شاید هم کیا ..."