درباره كتاب 'واژههایی در اعماق آبی دریا':
سالها پیش، ریچل عاشق هنری جونز میشود. او یک روز پیش از رفتن از آن شهر، نامهای عاشقانه لای کتاب مورد علاقه هنری میگذارد؛ این کتاب در کتابفروشی خانوادگی آنها قرار دارد. ریچل چشمبهراه میماند، ولی هنری هرگز نمیآید.
حالا ریچل بعد از سالها دوباره به شهر برگشته ... او قرار است در همان کتابفروشی و در کنار هنری مشغول به کار شود. ولی هیچچیز مثل قبل نیست؛ در گذر سالهایی که هنری و ریچل از هم دور بودهاند اتفاقاتی افتاده که ریچل دیگر حسی را که در گذشته نسبت به هنری داشته ندارد.
ریچل و هنری که حالا در فضایی پر از کتاب در کنار یکدیگر کار میکنند، برای هم نامههایی مینویسند و لای کتابها میگذارند. آنها دوباره امید را در وجود یکدیگر پیدا میکنند. شاید چیزهایی مثل واژهها، عشق و شانس دوبارهای که به هم میدهند، برای تغییر همه چیز کافی باشد. (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
فصل اول کتاب با این جملات آغاز میشود:
"نیمهشب با صدای اقیانوس و صدای نفسزدنهای برادرم چشمانم را باز میکنم. 10 ماه از غرقشدن کال میگذرد ولی همچنان خوابش را میبینم.
من در خوابهایم بیپروا هستم، سیال و روان در دریا. با چشمانی باز زیر دریا نفس میکشم و شوری آب دریا آزارم نمیدهد. ماهیها را میبینم - گروهی از ماهیهای نقرهایرنگ که زیر آب پرسه میزنند. کال درحالیکه آماده شناسایی ماهیهاست جلوی چشمانم ظاهر میشود، ولی اینها ماهیهایی نیستند که ما میشناسیم. میگوید "ماکزل" و حبابهای دریا صدایش را به گوش من میرسانند. ولی این ماهیها ماکزل نیستند. ماهیهای آب شیرین و دیگر ماهیهایی که ما نام آنها را میدانیم هم نیستند. رنگ آنها یکدست نقرهای است. درحالیکه اطراف ما میچرخند آنها را نظاره میکنیم و میگوییم "یک گونه ناشناخته." آب حس غمانگیزی دارد: آمیختهای از شوری و گرما و خاطرات ..."