درباره كتاب 'مرگ با تشریفات پزشکی: آنچه پزشکی درباره مردن نمیداند':
روزهای واپسین عمر سالمندان و بیماران لاعلاج اغلب در آسایشگاهها و بخش مراقبتهای ویژه بیمارستانها میگذرد. پزشکان در این اوضاع درمانهایی را پیش میبرند که مغزهایمان را گیج و منگ میکنند و شیره بدنهایمان را میکشند تا مگر شانس نصفهونیمهای برای زندهماندن به ما بدهند؛ و در آخر افسوس میخوریم که همان اتفاقی افتاد که نباید. پزشکی مدرن به چیزی جز درمان فکر نمیکند، اما مرگ درمان ندارد. این مسیر نهتنها بیماران و اطرافیانشان بلکه خود پزشکان را هم دچار بحرانهای روحی متعددی میکند.
نویسنده در این کتاب داستانهای زیادی از بیماران و پزشکانی میگوید که گرفتار این موقعیتها بودهاند و سرانجام تسلیم مرگ شدهاند. گاواندی این تجربهها را بررسی میکند تا ریشه ناتوانی پزشکی مدرن در مواجهه با مرگ را بیابد و راههایی را به بیماران و پزشکان پیشنهاد دهد که چگونه نگاهی تازه به وظیفه پزشکی داشته باشند و روزهای واپسین را بگذرانند. (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
فصل اول کتاب با این جملات آغاز میشود:
"بزرگ شدم درحالی که هرگز بیماری جدی یا دشواریهای سن پیری را به چشم ندیده بودم. والدینم، که هر دو پزشکاند، ساق و سلامت بودند. آنها مهاجرانی از هند بودند که من و خواهرم را در شهر کوچک دانشگاهی آتن در ایالت اوهایو بزرگ کرده بودند. بنابراین، پدربزرگها و مادربزرگهایم فاصله زیادی با ما داشتند. تنها فرد مسنی که مرتبا میدیدمش زنی بود که در همان خیابان ما زندگی میکرد و، زمانی که دبیرستانی بودم، به من پیانو درس میداد. کمی بعد، ناخوش شد و مجبور شد اثاثکشی کند و از آنجا برود. بعد از آن هم دیگر موقعیتش پیش نیامد که ببینم کجا رفته و چه بلایی به سرش آمده است. تجربه پیری مدرن بهکلی خارج از ادراک من بود ..."